خاطرات کودکی

ساخت وبلاگ

مادرگفت : نرو ، بمان!
دلم میخواهد پسرم عصاے دستم باشد...
گفت : هرچه تو بگویے فقط یڪ سوال!
میخواهے پسرت عصاے این دنیایت باشد
یا آن دنیا؟
مادرش چیزی نگفت و با اشڪ بدرقه اش ڪرد....

+ نوشته شده توسط علیرضا دهقانی در شنبه سیزدهم آذر ۱۳۹۵ و ساعت 23:1 |
خاطرات کودکی...
ما را در سایت خاطرات کودکی دنبال می کنید

برچسب : خاطره, نویسنده : 2alirezadehgani6 بازدید : 179 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:23

نذرهای عالی1 ، می توانید برای مدت معین مثلا چهل روز برای گنجشک ها غذا بریزید.2 ، می توانید مانده غذایتان را برای گربه ها بگذارید. اینطوری هم شکم این حیوانات زبان بسته را سیر میکنید و هم رفتگر بابت پاره شدن پاکت زباله اذیت نمی شود.3 ، میتوانید تا چهل روز گفتار نیک داشته باشید. خود بخود کردار نیک هم می آید.4 ، می توانید تا مدت مشخص دروغ نگویید و در جواب سوالاتی که نمیدانید، سکوت کنید، لبخند بزنید یا بگویید نمی دانم.5 ، می توانید چند هسته میوه در باغچه خانه یا خیابان بکارید و تا سبز شدن آن، از او نگهداری کنید.6 ، می توانید موضوع خاصی را به دیگران آموزش دهید، کسب درآمد، صنایع دستی، رموز موفقیت یا خاطرات کودکی...
ما را در سایت خاطرات کودکی دنبال می کنید

برچسب : نذرهای,عالی, نویسنده : 2alirezadehgani6 بازدید : 162 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:23

خاطرات کودکی...
ما را در سایت خاطرات کودکی دنبال می کنید

برچسب : نکته,های,زندگی, نویسنده : 2alirezadehgani6 بازدید : 156 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:23

خاطرات کودکی...
ما را در سایت خاطرات کودکی دنبال می کنید

برچسب : روز,پدر,مبارک, نویسنده : 2alirezadehgani6 بازدید : 164 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:23

خاطرات کودکی...
ما را در سایت خاطرات کودکی دنبال می کنید

برچسب : حکایت, نویسنده : 2alirezadehgani6 بازدید : 156 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:23

خاطرات کودکی...
ما را در سایت خاطرات کودکی دنبال می کنید

برچسب : روز,معلم,مبارک, نویسنده : 2alirezadehgani6 بازدید : 170 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:23

یڪروز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت. ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت ڪرد. ملا نمی دانست كه خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید. هر ڪاری ڪرد، الاغ از پله پایین نیامد. ملا الاغ را رها ڪرد و به خانه آمد ڪه استراحت كند. در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد. وقتی ڪه دوباره به پشت بام رفت، می خواست الاغ را آرام ڪند ڪه دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. برگشت و بعد از مدتی متوجه شد ڪه سقف اتاق خراب شده و پ خاطرات کودکی...
ما را در سایت خاطرات کودکی دنبال می کنید

برچسب : حکایتخروملانصرالدین, نویسنده : 2alirezadehgani6 بازدید : 162 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:23

نمکدان را که پر میکنی، توجهی به ریختن نمکها نداری.
اما زعفران راکه میسابی
به دانه دانه اش توجه میکنی. 
حال آنکه بدون نمک هیچ غذایی خوشمزه نیست. 
ولی بدون زعفران ماهها و سالها می توان آشپزی کرد و غذا خورد. 

مراقب نمکهای زندگیتان باشید،
ساده و بی ریا و همیشه دم دست، 
که اگر نباشند وای بر سفره زندگی.

+ نوشته شده توسط علیرضا دهقانی در یکشنبه بیست و هشتم خرداد ۱۳۹۶ و ساعت 1:31 |
خاطرات کودکی...
ما را در سایت خاطرات کودکی دنبال می کنید

برچسب : مراقب,نمکهای,زندگیتان,باشید, نویسنده : 2alirezadehgani6 بازدید : 151 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:23